تحلیل سلیمی نمین از یک افتضاح سیاسی: رضا پهلوی شأنی در میان مردم ایران ندارد؛ سفرش نه آوردهای برای صهیونیستها خواهد داشت و نه برای خودش/ ارتباطات منافقین با صهیونیستها در سالهای اخیر خیلی گسترش پیدا کرده است
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۵۷۱۷۶۸
پایگاه خبری جماران: مترجم کتاب «نبرد مخفی علیه ایران» با تأکید بر اینکه صهیونیستها بیشترین سرمایهگذاری را برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی به عمل آوردهاند، گفت: وقتی صهیونیستها همه امکانات خودشان را بسیج کرده بودند و از قضا توانسته بودند اروپاییها و آمریکا را هم با خودشان همراه کنند تا حکومت ایران را سرنگون کنند و نتوانستند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
مشروح گفت و گوی خبرنگار جماران با عباس سلیمی نمین را در ادامه میخوانید:
پیشینه رابطه خاندان پهلوی با رژیم صهیونیستی به چه زمانی بر میگردد و این رابطه چطور شکل گرفت؟
پس از اشغال سرزمین فلسطین به دست صهیونیستها و انتقال صهیونیستها از کشورهای مختلف به این منطقه، آمریکاییها و به طور کلی سردمداران سرمایهداری مسائل خودشان را در این جغرافیا به عهده صهیونیستها گذاشتند؛ یعنی صهیونیستها را مأمور صیانت از منافع غرب قرار دادند. به صراحت هم در مطالب صهیونیستها آمده و هم در کتابهای مختلف از جمله کتابی که ما ترجمه و نقد کردهایم، کتاب آقای برگمن، به صراحت به نقل از مقامات صهیونیسم میگوید ما بازوی بلند آمریکا در منطقه هستیم.
این یعنی غرب نگرانیهایی از خیزش جهان اسلام داشت. آن طوری که آنتینتون میگوید یا سایر سیاستمداران غربی مثل کسینجر پیشبینی میکردند که در آینده نزدیک این جهان اسلام هست که غرب را به چالش میکشد. بر اساس این ارزیابی پایگاهی به صهیونیستها اختصاص یافت که بتواند از منافع غربیها صیانت کند. از جمله کارهایی که این پایگاه صهیونیستی انجام میداد مراقبت از کشورهای طرفدار غرب در منطقه از جمله ایران بود.
البته یکی از عوامل سقوط پهلوی خود صهیونیستها بودند. یعنی به دلیل نگاه غارتطلبانه به ایران، خودشان باعث شدند که پهلوی ساقط شود. خود آقای برگمن هم در کتاب نبرد مخفی علیه ایران اذعان دارد بسیاری از قراردادهایی که با شاه بسته شده بود، مبنا فریب شاه بود. مثلا قرارداد موشک دوربرد بسته بودند که ایران در دوران پهلوی هم پول این موشکها را هم پرداخت کرد و هم آزمایش آن انجام شد اما به هیچ وجه شاهد ورود چنین موشکهایی به ایران نیستیم.
یعنی صهیونیستها ولعی نسبت به مسائل مالی دارند که قراردادهای بسیار سستی منعقد کردند و مثلا ما یک لوله مشترک نفت از اسرائیل به اروپا کشیدیم؛ پول لولهکشی را ایران داد و چند سال نفت به اسرائیل فرستاده و از آنجا به اروپا صادر میشد و صهیونیستها پولش را دریافت میکردند و به ایران چیزی نمیدادند. تا پیروزی انقلاب این طوری چندین میلیارد دلار نفت ایران از این طریق رفت ولی یک دلار هم به ایران ندادند.
نوع برخورد صهیونیستها نسبت به مسائل سیاسی هم یکی از دلایل سقوط پهلوی بود. درست است که ساواک توسط آمریکاییها ایجاد شد و تیمور بختیار بعد از کودتای 28 مرداد به آمریکا داده شد و آمریکاییها یک سال به او آموزش دادند و وقتی برگشت ساواک را تشکیل داد، اما بعد از تشکیل ساواک، آمریکاییها اداره امور آن را به صهیونیستها واگذار کردند. صهیونیستها هم از آن جایی که فکر میکنند با خشونت و سرکوب میتوانند ملتها را در انقیاد خودشان قرار بدهند، تصورشان این بود که در ایران هم میتوانند ملت ایران را اینگونه وادار به سکوت در برابر سلطه خودشان کنند. اما این بحث در ایران نتیجه عکس داد و باعث نارضایتی روزافزون ملت ایران شد. یعنی جنایاتی که با آموزش ساواک توسط صهیونیستها صورت میگرفت به تدریج موجب تنفر روزافزون در میان ملت نسبت به پهلوی شد.
اسرائیلیها به کمک آمریکا کشاورزی ایران را نابود کرده بودند ایران را تبدیل به یک مصرف کننده محصولات خودشان کرده بودند
یعنی علاوه بر منفعتطلبی که در ابعاد مختلفی این کار صورت گرفته، مثل اینکه در خاطرات سفیر اسرائیل نوشته شده هر وقت مقامات این رژیم به ایران میآمدند در خلوت بحث غارت آثار باستانی بود و یک موزه بزرگ در اسرائیل شامل اشیاء به غارت رفته از ایران است، میبینید که صهیونیستها به وفور از ایران بهره می برند. در بدو تأسیس رژیم صهیونیستی مواد خوراکی را هم از ایران میبردند اما در پایان دوره پهلوی این قضیه معکوس شد و حتی ما مرغ و تخم مرغ از اسرائیل وارد میکردیم. اسرائیلیها به کمک آمریکا کشاورزی ایران را نابود و ایران را تبدیل به یک مصرف کننده محصولات خودشان کردند.
صهیونیستها در فکر این هستند که ملت ایران را به حالت دوران پهلوی برگردانند ارتباطات منافقین با صهیونیستها در سالهای اخیر خیلی گسترش پیدا کرد
امروز صهیونیستها همچنان در فکر این هستند که بتوانند با سرکوب، ملت ایران را به حالت دوران پهلوی برگردانند. در ارزیابی آنها این بود که بین گروهها اپوزیسیون تنها گروهی که میتواند با مشت آهنین در ایران عمل کند، منافقین هستند. ارتباطات منافقین با صهیونیستها در سالهای اخیر خیلی گسترش پیدا کرد و توانستند اقداماتی مثل ترور دانشمندان و برخی انفجارها را از طریق منافقین انجام دادند و این تلقی به وجود آمد که منافقین برای تضعیف حاکمیت ملی میتوانند کارهایی در ایران انجام بدهند. لذا اروپاییهایی که چندین سال اعلام کرده بودند اینها گروه تروریستی هستند، اجازه دادند فعالیتهایشان را در اروپا از سر بگیرند و آمریکاییها اجازه دادند در سازمان ملل فعال باشند.
اما در جریانات سالهای گذشته انتقادات جدی نسبت به منافقین توسط گروههای مختلف صورت گرفت که اینها آدمهای جنایتکاری هستند و هیچ محبوبیتی در ایران ندارند؛ به دلیل خیانتی که کرده اند و همکاری که با صدام حسین داشتهاند. واقعا هم این گروه در ایران هیچ پایگاهی ندارد. منافقین را راضی کردند به اینکه در تظاهراتها پرچمی از خودشان ارائه نکنند و سعی بر اصلاح چهره خودشان داشته باشند و حتی کارهای تروریستی که در ایران یا جاهای دیگر انجام میدادند را بر عهده نمیگرفتند تا چهره آنها به عنوان یک چهره سیاسی قلمداد شود.
صهیونیستها در پشت پرده ترفندی به کار گرفتند که ما با منافقین کار نمیکنیم و اروپاییها در ظاهر گفتند ما به آنها اجازه فعالیت نمیدهیم. تا اینکه لو رفت اسماعیلیون عامل مجاهدین خلق است و آنها میخواهند به صورت یک آدم ناشناخته جدید او را روی کار بیاورند. وقتی این رسوایی به وجود آمد تضادهایی شکل گرفت. لذا امروز مقامات صهیونیست میخواهند بگویند ما به سلطنتطلبها هم توجه داریم. اما در کمال ناپختگی این کار دارد صورت میگیرد.
یعنی در شرایطی که اولا مشخص شد او حتی نمیتواند جزئیترین امور را مدیریت کند، او را به اسرائیل دعوت کردهاند و در این اقدام بیشتر منافع صهیونیستها مطرح است. یعنی یک شکست فاحش برای صهیونیستها رقم خورده و آنها سرمایهگذاری کلانی کرده بودند که بتوانند در ایران نتیجهای دریافت کنند اما هیچ نتیجهای که دریافت نکردند، حتی خیلی از کشورهایی که به اسرائیل امید داشتند نگاهشان را از این رژیم گرفتند و دیگر امیدی به اسرائیل ندارند.
در این شرایط اسرائیلیها میخواهند بگویند ما همچنان داریم اقداماتمان علیه ایران را دنبال میکنیم و این حرکت زنده است و تداوم دارد. در حالی که این امر موجب تمسخر همه سیاستمداران میشود. چون در اوج استیصال صهیونیستها دارند این کار را میکنند؛ آن هم با فردی مثل رضا پهلوی که هیچ لیاقتی در هیچ عرصه ای از خودش نشان نداده و با پول کلانی که از ایران به سرقت برده اند یک زندگی اشرافی دارد، نه تحصیل کرده، نه توانسته افرادی را دور خودش داشته باشد و طبیعی است که شأنی را در میان مردم ایران ندارد. طبیعی است که این سفر نه آوردهای را برای صهیونیستها خواهد داشت و نه برای رضا پهلوی. چون رضا پهلوی را بازی خورده این صحنه ارزیابی میکنند و صهیونیستها هم نمیتوانند حرکتی برای ناامن کردن ایران انجام بدهند.
چرا از میان این همه کشورهای منطقه، رضا پهلوی سرزمین های اشغالی را برای سفر انتخاب کرده که هیچ مرزی هم با ایران ندارد؟
پاسخ کاملا روشن است. چون تنها جماعتی که بیشترین سرمایهگذاری برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی به عمل آوردهاند، صهیونیستها هستند و معلوم است که آنها باید این کار را انجام بدهند. هیچ رژیم یا گروه دیگری حاضر نیست این میزان در برابر ملت ایران قرار بگیرد؛ چون میداند هزینه زیادی برای او دارد. ضمن اینکه همه کشورهای منطقه دارند رویکردشان نسبت به ایران را تغییر میدهند. چون ایران از یک بحران بزرگی که برایش ایجاد کرده بودند سربلند خارج شد؛ این نشان دهنده قدرت ایران است.
یعنی وقتی صهیونیستها همه امکانات خودشان را بسیج کرده بودند و از قضا توانسته بودند اروپاییها و آمریکا را هم با خودشان همراه کنند تا حکومت ایران را سرنگون کنند و نتوانستند، نتیجهاش برای عربستان این است که چون این قدرت قابل شکستن نیست، باید با آن تعامل و مدارا کرد. طبیعتا این روند یعنی ما بدون اینکه تبلیغ کنیم در انظار جهانی یک کشور قدرتمند ارزیابی شدیم که میتواند تهاجم گسترده را خنثی کند.
طبیعی است که در این شرایط هیچ کشوری چنین سرمایهگذاریای انجام نمیدهد و برعکس انجام میدهد. دیدید که سرمایهگذاری رژیم سعودی در مورد تلویزیون ایران اینترنشنال برگشت خورد. طبیعتا سرمایهگذاری جدیدی علیه ایران صورت نمیگیرد؛ چون این سرمایهگذاری را بی نتیجه ارزیابی میکنند. لذا فقط صهیونیستها هستند که میتوانند از رضا پهلوی دعوت کنند؛ به عنوان یک نمادی که پشت آن هیچ چیزی وجود ندارد و فقط اینکه صهیونیستها فکر کنند آنها همچنان دارند اقدامات ضد ایرانی خودشان را پی میگیرند.
رضا پهلوی کمترین دانش سیاسی ندارد
اگر پهلوی دانش سیاسی داشت میگفت در این شرایط که نخست وزیر اسرائیل در حال سرنگونی است و بحران جدی در اسرائیل وجود دارد، برای چه باید چنین سفری داشته باشم؟
به نظر شما اینکه در میان اعضای کابینه رژیم صهیونیستی، وزیر اطلاعات آنها برای استقبال از شاهزاده پهلوی انتخاب میشود چه پیامی میتواند داشته باشد؟
یعنی این موضوع هیچ دستاورد سیاسی برای صهیونیستها ندارد و بیشتر از جنبه امنیتی به این قضیه نگاه میکنند. همه ناظران سیاسی معتقدند حتی اگر صهیونیستها میخواستند پهلوی را تقویت کنند، در این موقعیت متزلزل کار بسیار خبطی انجام دادند. از سوی دیگر در این شرایطی که صهیونیستها با بحران داخلی مواجه هستند، اتکای به آنها چه آوردهای برای رضا پهلوی دارد؟! این نشان میدهد او کمترین دانش سیاسی ندارد. اگر دانش سیاسی داشت میگفت در این شرایط که نخست وزیر اسرائیل در حال سرنگونی است و بحران جدی در اسرائیل وجود دارد، برای چه باید چنین سفری داشته باشم؟ این چه آورده ای برای من دارد جز یک افتضاح سیاسی؟!
نشان میدهد میخواهند دوران محمدرضا پهلوی را احیا کنند و این خودش یک اعلام خطر است. چون خاطرات ملت ایران فراموش نشده؛ موقعی که نیروهای ساواک توسط نیروهای امنیتی صهیونیستها اداره میشدند، چه حاصلی برای ملت ایران داشت؟! همان دوران را تداعی میکند. یعنی اینکه یک مقام امنیتی از رضا پهلوی استقبال میکند، همان روابط بسیار فاجعهآمیزی که حاکمیت صهیونیستها بر ساواک برای ملت ایران رقم زد را تداعی خواهد کرد. لذا هیچ آوردهای برای هیچ کدام از دو طرف ندارد و جز ناپختگی و استیصال هیچ برداشتی از این حرکت نخواهند داشت.
اوایل انقلاب افسران سیا گفتند که اصلا نمیشود روی پهلوی سرمایهگذاری کرد
به نظر شما چقدر احتمال دارد همپیمانی پهلوی با رژیم صهیونیستی مشکلاتی برای ملت ایران به وجود بیاورد از جمله اینکه خطر حمله نظامی به ایران را دامن بزند؟
خیلی دور از ذهن است. چون عملکرد قبلی صهیونیستها نشان میداد که اصلا نمیخواستند روی پهلوی اتکا داشته باشند. در چند سال اخیر صهیونیستها بیشترین اتکاء خود را بر منافقین قرار دادهاند و اذعان کردهاند به اینکه پهلوی تشکیلات ندارد و نمیتواند خواستههای ما را تأمین کند. درست هست که آدم وابستهای به صهیونیستها است، اما نه مدیریت، فهم و دانش سیاسی و نه تشکیلات دارد. هرکس باید «یک» وجودی داشته باشد که کسی «صفر» کنار آن بگذارد؛ پهلوی هیچ چیزی از خودش ندارد که آنها بتوانند تقویت کنند. علت اینکه صهیونیستها در سالهای گذشته بیشترین کمک را به منافقین میکردند این بود که فکر میکردند آنها تشکیلات دارند.
اوایل انقلاب که میخواستند روی رضا پهلوی سرمایهگذاری کنند چندین پروژه به او گفتند که در یک جزیره مستقر شود و ادعای ایجاد حکومت کند تا نیرو بیاورند و به او کمک کنند تا مثلا ایران را فتح کند. بعد نشان داد که اصلا نمیخواهد خودش را به خطر بیاندازد و ترجیح میدهد در آمریکا خوشگذرانی کند تا اینکه خودش را به مخاطره بیاندازد. افسران سیا گفتند که اصلا نمیشود روی او سرمایهگذاری کرد.
منبع: جماران
کلیدواژه: زلزله ترکیه و سوریه رضا پهلوی عباس سلیمی نمین رژیم صهیونیستی اسراییل رضا پهلوی اسرائیل زلزله ترکیه و سوریه صهیونیست ها در سال برای صهیونیست ها رژیم صهیونیستی صهیونیست ها صهیونیست ها هم آورده ای سرمایه گذاری آمریکایی ها اروپایی ها دانش سیاسی علیه ایران ملت ایران رضا پهلوی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.jamaran.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جماران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۵۷۱۷۶۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
این تحلیل که جز خشونت راهی نمانده ایران را به کجا می برد؟ / آیا وضعیت هراسناک است؟ / امید با توافق روی آغاز نو، و بازتعریف جدید شکل می گیرد
فروزان آصف نخعی: در یازدهمین جلسه از سلسله نشست های جامعه مدنی، دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی، دیدگاه های خود را با عنوان «زندگی روزمره، دولت و جامعه مدنی» مطرح کرد. بر اساس دیدگاه های کاشی، ایران از جامعه مدنی مبتنی بر نظریه هگلی به دیدگاه جامعه مدنی براساس نظریه لوفور، منتقل شده است. از این منظر همه سازوکار جامعه مدنی مبتنی بر ارزش ها و اصول، دچار اضمحلال شده، و جای خودش را به جامعه مدنی مبتنی بر فرد بیانگری جای آن را گرفته است. جامعه از سمت اتکا به زبان نخبگان اریستوکرات، با توجه به جهان دیجیتال و مجازی، به سمت اتکاء به زبان خود حرکت کرده است. این انقلابی زیرپوستی است که کشور ایران با آن مواجه است، انقلابی که خود ارزش های همه انقلابیون گذشته را اعم آزادی، عدالت، و ... به سخره می گیرد، و خود بنیانگذار سبکی جدید از زندگی است. زندگی ای که در آن گفت و گو میان گذشته و حال، انسداد کامل یافته و آینده ترسناکی را برای همگان به تصویر می کشد. این وضعیت اغلب با این سوال همراه است که چه می شود؟
حرکت از درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به درک زندگی روزمره
کاشی ابتدا سخن را بر تغییر درک جامعه مدنی استوار کرد. او تاکید کرد که می خواهد بگوید «نسبت جامعه مدنی با دولت، و مردم، چگونه بوده، الآن در چه شرایطی به سر می بریم، و احیانا چه چشم اندازهایی قابل بیان است در این باره که به کدام سمت و سو می رویم»
او گفت که «ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی به سمت نوعی از جامعه مدنی می رویم که با مناسبات زندگی روزمره در نسبت قرار دارد. جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک آن، دارای بیگانگی هایی از متن زندگی روزمره است و جامعه مدنی به معنایی که پیوند می خورد با زندگی روزمره، فرم و صورت دیگری پیدا می کند. ولی این نقطه، نقطه پایان نیست. بلکه نقطه آغازی است برای یک عهد، پیمان و قرارداد و بازآفرینی تازه، که رو به آینده است.»
گذشته جامعه مدنی در ایران
او در ادامه سخنانش به گذشته جامعه مدنی در ایران اشاره کرد و گفت: «دست کم در ادبیات سیاسی معاصر و نیم قرن گذشته ایران، طرح جامعه مدنی هرچند قبلا نیز مطرح بود اما بیشتر با گفتمان اصلاحات و دوم خرداد وارد ادبیات سیاسی ایران شد و هنوز درک ما از جامعه مدنی همان درکی است که در دهه ۷۰ ایران زاده شد. اما باید گویم از آن نوع جامعه مدنی باید فاصله بگیریم. که البته باید بگویم که ما فاصله گرفته ایم. آن برداشت و آن درک دارای مشکلاتی بود، که امروز عمرش به سرآمده است»
درک هگلی از جامعه مدنی از اوایل دهه ۷۰
کاشی گفت که «جامعه مدنی به معنایی که این ادبیات از اواخر دهه ۶۰ و از اوایل دهه ۷۰ در ادبیات شماری از استادان و فعالان سیاسی مطرح شد، یک درک هگلی بود. به این معنا که جامعه مدنی میان فرد و دولت مستقر می شود. و با این شرایط دارای کارکردهای مختلف است. از جمله، قرار است از افراد در مقابل دست اندازی دولت حمایت کند. همچنین قرار است به افراد در مقابل ساختار قدرت، قدرت عطا کند.»
این استاد دانشگاه علامه طباطبایی، با اشاره به این که با استقرار دولت اصلاحات معنای دیگری هم به معنای بالا اضافه شد، افزود: «جامعه مدنی قرار بود عصای دست دولت اصلاحات برای پیشبرد دمکراسی شود. بنابراین دولت اصلاحات باید جامعه مدنی را با دادن امکانات، تقویت می کرد، و از این طریق بخشی از وظایف و کارکردهای دولت به جامعه مدنی منتقل می شد تا مسیری را که دولت برای پیمودن در توانش نبود، جامعه مدنی پیش می برد.»
او افزود: «معنای دیگر کمک به ناتوانان بود که بعدها اضافه شد؛ اعم از آگاهی دادن یا التیام بخشیدن به فقر و رنج آنان.»
چرا جامعه مدنی گرم دهه ۷۰ سرد شد؟
کاشی در بخش دیگری از سخنان خود این سوال را مطرح کرد «چرا و چه اتفاقی افتاد که ناگهان به تدریج معنای هگلی از جامعه مدنی که در دهه ۷۰ خیلی گرم بود، به تدریج سرد شد، و نقش خودش را از دست داد». او در پاسخ گفت: «بعد از پایان یافتن دوره دوم اصلاحات، و استقرار دولت احمدی نژاد، یکی از وظایف این دولت، اقدام در حذف جامعه مدنی بود؛ به این معنا که دانشگاه یا ، فضاهای نشر یا سپهرهای فرهنگی شبیه این جا (موسسه رحمان)، از بین بروند. این که گفته شد تداوم موسسه رحمان خود نعمتی است، به این دلیل است که این تداوم ناممکن بوده است. به انحاء مختلف این گونه نهادها به راحتی حذف شده اند ، و صدای کسی هم در نیامد و حکومت با موفقیت تمام این فرآیند حذف را به پیش برد. بنابراین این سوال مطرح می شود که مشکل کجا بود؟»
طرح مساله اصلی
کاشی در پاسخ به این سوال که مشکل اصلی کجا بود گفت: «مشکل این جا بود که آیا آن کارکرد نهادهای جامعه مدنی، که در فهم هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، وجود داشت؟ به عبارت دیگر به معنای دیگر جامعه مدنی واقعا واسط بین فرد و دولت قرار داشت؟ باید بگویم که این گونه نبود. همه نهادهای جامعه مدنی حتی شاید موسسه رحمان، متعلق به یک نهاد و یک طبقه خاص تحصیلکرده شهری خاص هستند که از نیمه های دهه ۶۰ تقویت شدند، و خواهان موقعیتی در سازمان قدرت بودند، و در حقیقت نسبتی با کف جامعه نداشتند. یعنی آن واسطه گری که در تعریف هگلی از جامعه مدنی وجود دارد، اساسا وساطت مذکور رخ نداده است. از این رو باید گفت ما یک گروه های خاصی هستیم، زبان، ادبیات و منافع جمعی خاص خودمان را داریم ، و اساسا با اقشار وسیعی از این جامعه نسبتی نداریم.»
او در ادامه با اشاره به این که «وضعیت جمهوری اسلامی ایران در مقایسه با ما از یک جهت مشابه است گفت: « هسته سخت جمهوری اسلامی نیز از دورانی مانند انتخابات سال ۱۳۷۶، برایش آشکار شد که جامعه را نمایندگی نمی کند. چون جامعه به اراده دیگری رای داد. به نظر من جمهوری اسلامی در این ۲۰ تا ۳۰ اخیر به تدریج این موضوع را پذیرفته است. همچنین ما هم جامعه را به آن معنا که سخنگوی کف جامعه بوده ایم، نمایندگی نمی کردیم. بنابراین این معنا که ما واقعا بین کف و ساختار دولت وساطت می کردیم، برداشت اساسا صحیحی نیست. بنابراین، جریان اصلاح طلب و آن جریان دیگر هر دو گروهی اقلی بودند و علی الاصول جامعه را نمایندگی نمی کردند. اگر رای بالایی می آوردند، به اعتبار این بود بتوانند کاری در میدان قدرت پیش ببرند. ولی اگر در این بخش کاری از آن ها بر نمی آید چه معنا دارد مردم پشت سر اصلاح طلبان قرار بگیرند.»
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «بنابراین از این دو گروه اقلیت رقیب معلوم است آن گروهی که قدرت، سازماندهی، و زور بیشتری در اختیار دارد، همواره برنده است. به همین دلیل دیدیم که به تدریج اصلاح طلبان از صحنه قدرت جارو شدند، و اتفاق چندان مهمی هم رخ نداد.»
کاشی با ذکر این که در این شرایط تحلیل های جدید در دهه ۸۰ مطرح شد که یکی از آن تحلیل گران خودش بوده گفت: «از نیمه های دهه ۸۰ به بعد، تحلیل هایی بین روشنفکران عمومیت داشت و چشم اندازهای تاریکی را تصویر می کردند مبنی بر این که نهادهای واسط تحت عنوان جامعه مدنی حذف شده، و اکنون حکومت با مردم مواجه است؛ در این مواجهه مردم تنها هستند؛ آگاهی و قدرت مقاومت ندارند، جامعه ذره ای، گسیخته، فاقد معنا و به گونه ای منفعت طلب و منتظر یک فاشیم است. می گفتیم ساختار، و حکومت بدون میانجی گری نهادهای مدنی، با مردم ارتباط برقرار کرده، و احمدی نژاد به عنوان مظهر یک ساختار فاشیستی است. حال اگر فاشیسم احمدی نژاد جواب نمی دهد جامعه مستعد یک فاشیسم بزرگتری در آینده است، و قص علیهذا. البته هنوز این دست از تحلیل ها ادامه دارد.»
۱۴۰۱ و برهم خوردن تحلیل های پیشین
این استاد دانشگاه با اشاره به این که « تحلیل های مذکور غلط نیست. اما تحولات ۱۴۰۱ کمی تصویر ما را دگرگون کرد» گفت: «در ۱۴۰۱ شاهد جنبش گسترده اجتماعی قدرتمند بودیم که بدون میانجیگری نهادهای واسط رخ داد. نه تنها نهادهای مدنی آغازگر جنبش نبودند، بلکه تن مرده آنان مثل دانشگاه ها و ... از جنبش جان دوباره گرفت و گرم شد. از این حرکت ۱۴۰۱ تعریف آغازین ما از جامعه مدنی را منحل کرد. با آن تعریف هگلی گمان می کردیم جامعه مدنی، نهاد واسط میان فرد منفعت جو ی ناآگاه پیچیده در قلمرو شخصی اش با دولت است (مبنای فهم هگلی از جامعه مدنی) که در بنیاد خود دارای مشکل بود. از این رو برای فهم فضای جدید باید به لوفور که تصور هگلی را به هم می ریزد متوسل شویم.»
او درادامه با توسل به رویکرد لوفور، تاکید کرد که « فرد نه تنها منزوی و نآگاه و ناتوان نیست، بلکه در میدان روابط شخصی و خصوصی یا عمومی خود، در شبکه هایی از مناسبات و روابط حضور دارد و نقش بازی می کند، بلکه، در این شبکه های پیچیده، خرد و متکثر ارتباطی، بین جماعتهای کثیر بینام، گمنام، فرمهایی از آگاهی، و دانایی و نگاه به جهان، الگوهایی از اراده ورزی و مقاومت، وجود دارد.»
بر این مبنای تحلیلی جدید کاشی نتیجه می گیرد که «اساسا در عالم خارج چیزی به نام فرد منزوی مستقل تک افتاده وجود ندارد. ما پدیده ای داریم به نام زندگی روزمره و این زندگی روزمره مشتمل است بر شبکه های پیچیده و متکثر و متنوع و رنگارنگی از روابط، که در این روابط، سوژه ها بازتعریف شده، و اصنافی از آگاهی، و برداشت هایی از امور جهان به دست می آورند، که در آن نگاه سابق این ها مغفول و سرکوب شده اند. وجود داشته اند،اما نادیده انگاری شدند. به همین دلیل عرض کردم که درک ما اصلاح طلبان از جامعه مدنی، نوعی درک اریستوکراتیک بود.»
نقش اربابان زبان در کسب نمایندگی مردم
کاشی در ادامه به نقش اربابان زبان در زندگی مردم پیش از تحولات 1401 اشاره کرد و گفت:« در جامعه شهری بزرگ، زبان قدرت پیدا می کند، جای روابط طبیعی و واقعی جامعه را اشغال می کند. ما به اعتبار زبان، به این اعتبار که می توانم حرف های منسجم یا مغلق بزنیم، دائم از این فیلسوف به آن فیلسوف سفر می کردیم. باید گفت تنها اربابان ثروت و قدرت نداریم، بلکه اربابان سخن هم داریم. این اربابان سخن همان طبقات اریستوکراتیکی هستند که به نهادهای مدنی، انتشارات، مطبوعات و ... وارد می شوند و قدرت اجتماعی تحصیل کرده، و سپس زبان مردم می شوند، بدون آن که زبان مردم باشند. این وضعیت در روشنفکران چپ و این سوال که کی می تواند زبان زندگی طبقه پرولتاریا باشد، و همچنین در لیبرال ها وجود داشت. از این رو مطرح شد من جواد کاشی که سطح زندگی، و دغدغه های مشخصی دارم، می توانم زبان مردم باشم. این در حالی است که به کمک زور کلام و زبان، نماینده شدم. زیرا ساختارهای نمادین زبان را من می توانم در خدمت بگیرم.»
سه رخداد مهم و به پایان رساندن عمر جامعه مدنی به معنای اریستوکراتیک
این استاد دانشگاه سپس به ۳ رخداد مهم عرصه جامعه مدنی که عمر آن را به معنای اریستوکراتیک اش به پایان رساند» اشاره کرد و گفت: « ۱- از ما که امتحان پس دادیم و اریستوکرات باسواد تحصیل کرده و فیلسوف و روشنفکر ... هستیم می پرسند انقلاب اسلامی و اصلاحات هم که حاصل همین طبقه متوسط آریستوکرات است. به کجا انجامید؟ بالاخره کدام مسئله و دردواقعی ما حل شد؟ ۲- در نتیجه این امتحان، جامعه مدنی و طبقه اریستوکراتیک، و روشنفکران و ... که می خواستند میانجی میان فرد و دولت بشوند کم اعتبار شدند. ۳- اتفاق بسیار مهم دیگر آن بود که با پا به عرصه گذاشتن رسانه های جدید، امکان بروز و ظهور برای آن دسته از طبقاتی که امکان ظهور نداشتند، امکان لازم را فراهم کرد. به تدریج مشاهده می کنید فلان روشنفکر صاحب نام چیزی می گوید و آن دانشجوی سال اول یا دانش آموز دبیرستان هم چیزی می گوید و بسیاری مواقع، هم سخن آن دانش آموز نسبت به سخن آن روشنفکر لایک بیشتری می خورد.»
او در ادامه گفت که «بنابراین گونه همطرازی میان کف و طبقه و فهم اریستوکراتیک جامعه مدنی به پرسش گرفته شد. و ما به قول «لوفور» به سمت یک سنخ تازه ای از جامعه مدنی، جامعه مدنی همبسته با متن زندگی، روزمره مردم حرکت کردیم. زیرا آنان هم اکنون زبان برای سخن گفتن دارند و می توانند خودشان را بیان کنند. نوعی از بیانگری ظهور کرد که با بیانگری آن جامعه مدنی پیشین متفاوت بود.»
تفاوت های دو جامعه مدنی در نسبت شان با حقیقت
کاشی در ادامه «به مشخصاتی» اشاره کرد که می تواند «معرف نسل جدیدی باشد که بدون وساطت آن انسان های صاحب نام و صاحب کلام، قدرت اجتماعی تولید کنند.»
او «ویژگی های مهم جامعه مدنی» جدید را «همبسته با زندگی روزمره» دانست و گفت: «جامعه مدنی جدید مبتنی بر هیچ حقیقت قدرتمندی از جمله ناسیونالیسم، عدالت، دمکراسی، و اسلام نیست. جایی ندارند. این ها شبکه ای از گزاره های قدرتمند قدرتمند و به هم پیوسته بودند که توسط روشنفکران با خطابه ها، نوشته ها، ترجمه ها، و کتاب ها و آثارشان در عرصه عمومی تولید شده بود. ولی حامیان جامعه مدنی جدید اساسا چنین مفهومی از حقیقت به معنای قدرتمندش را بر نمی تابند. می توانیم گمان کنیم که این ها آزادی، عدالت یا ناسیونالیسم هم می خواهند. اما هیچ یک از این ها دال های قدرتمندی که یک شبکه ای بی شمار با ساخته شدن گزاره هایی دور بر آن ، به یک جهان نیرومندی از معنا منتهی شود، نیست و اساسا وجود ندارد. به عبارت دیگر به جای دال های قدرتمند زبانی، چیز دیگری به نام مخرج مشترک تجربه های زیرپوستی ملموس جایگزین، به جای آن دال های قدرتمند جایگزین شده است.»
وجود رنج های مشترک پیوند دهنده و زیرپوستی در همه
استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه با اشاره به این که « زمانی که می خواهیم در محافل مختلف تفریحی یا شغلی شرکت کنیم، چیزهایی من و شما به طور مشترک رنج می دهد» گفت:«بنابراین رنج های زیرپوستی هم داریم که هرچند رنج من با تو متفاوت است، ولی دارای مخرج مشترک هایی است که همه ما را به نحوی کلافه کرده است هرچند زاویه ورودمان به این رنج ها یکی نباشد. اما یک درک بالنسبه مشترک جمعی از رنج های زندگی جامعه ، ما را به یکدیگر پیوند می دهد. از این رو هر کسی با هر درجه از اعتبار ، سخنی بگوید که با منطق رنج های مشترک ناسازگار باشد، نمی پذیرند و اعتبارشان نیز از دست می رود. بنابراین به جای اهمیت نظم و استواری کلمات، نحوه ارجاع شان به رنج های عمومی مردمان در متن زندگی روزمره مهم است. از این رو اگر از جایی، حرف ها انتزاعی شود، بلافاصله می گویند چه دارید می گویید؟»
کاشی سپس به یکی از مسایل مهم جهان ارتباطات و رسانه های جمعی اشاره می کند و می گوید: « یکی از مویدات این بحث، اهمیت نقش تصویر به جای سخن است به نحوی که الآن عکس جانشین کلمه شده است. شهروند با عکس رابطه ای می گیردکه دیگر دال بر یک جهانی از مفاهیم نیست. اساسا این نسل با متن، آنقدری که نسل من با متن ارتباط برقرار می کرد، ارتباط نمی گیرد. این نسل زمانی که با متن، عکس، رنگ، فیلم، همزمان، عقل و عاطفه و حس و وجدانش درگیر می شود، می تواند باهاش ارتباط برقرار بکند و شاید مهمتر از همه این ها معنا، مفاهیم، زبان، سخن، در یک میدان اینتراکتیو و تعاملی اساسا تولید و مصرف می شود. بنابراین عکس بیشتر آن مفاهیم را بازنمایی می کند.»
او در ادامه با اشاره به این که حاملان زندگی روزمره گرا، دیگر در دوره دو گروهی که یکی ارزش و دیگری دمکراسی را عمده می کردند، زیست نمی کند گفت:« هرچند ادراکات اقلی ته نشست شده در تجربه ۴۰ یا ۴۵ سال گذشته یک سری واکنش های جمعی بسیار قدرتمندی را خلق می کند. اما اساسا بنیاد جهان های معنایی آنان فرو ریخته است. جهان های ضخیم معنایی در مقابل یک عرصه معنازدا، فقط یک جوهر پیوند دهنده دارد، آن هم منطق زندگی ، امکان زندگی و بقا است. به عبارت دیگر آنچیزی که به مثابه تجربه مشترک ۴۰ ساله بر وجدان افراد ته نشست کرده، این است که دنیای ضخیم، پرمعنا و پر سخن تو هیچ ارتباطی به منطق زندگی ندارد که هیچ، بلکه منطق زندگی را دارند خفه می کند. لذا می گویند داریم خفه می شویم دست از سرمان بردارید. این شرایط فعلی است.»
آیا می توانیم در این نقطه جدید بایستیم؟ چشم انداز فردا؛ آغاز نو
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی سپس با طرح این سوال که «آیا ما می توانیم در این نقطه بایستیم و آیا این پایان است» گفت: « من می گویم. خیر. این نقطه ای است که باید به سمتهایی حرکت کنیم. امکان هایی پیش روی ما قرار دارد، و باید در باره آن ها سخن بگوییم. نسل جدید یک یا چند نظام حقیقت با سرمایه های کلامی قدرتمند موجود را همگی دروغ می دانند. بر این اساس میدانی از حقیقت زدایی ایجاد کرده است. سخن معطوف به حقیقت را می زداید و شالوده اش را می شکند. این دو روبه روی هم ایستاده اند. به همین خاطر این منادیان حقیقت هرچه جلو می روند، بیشتر باید به زور بازو و قدرت سرکوبشان اعتماد کنند. زیرا دیگر مجال هیچ پیوندی با این عرصه ندارند. انسداد به طور کامل ایجادشده است. با یکدیگر نمی توانند حرف بزنند. قدرت تفاهم به پایان رسیده است. تبلیغات هم دیگر جواب نمی دهد.»
کاشی در ادامه اما تاکید کرد که « اکنون باید به این سوال پاسخ بدهیم که ما به کدام سمت و سو می رویم؟» او گفت: « در این جا چند کلمه ای در باره چشم انداز فردا بگویم. تاکید می کنم که این گونه نمی توان ماند. این وضعیت گاهی همه را می ترساند. من با دانشجویانم این سوال را مطرح می کنم که چه دارد می شود؟ هیچ افقی وجود ندارد. در این تقابل مشت همه حقیقت های موجود باز شده، و کسی چشم اندازی از آنان انتظار ندارد، و این صحنه ای است که دائم می تواند به سخره گرفته شود، اما این رابطه که جز خشونت دیگر امکانی برایش باقی نمانده، ما را به کجا می برد؟ این وضعیت همه را می ترساند.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که « واقعا چشم اندازهای نگران کننده و ترسناکی پیش روی ما وجود دارد، اما باید توجه کنیم که ما در یک نقطه تاریخی بسیار مهم ایستاده ایم» گفت: « همه چیز باید خود را در نسبت با زندگی به نحو تجربی به معنای بقا و زندگی کردن و به مثابه نقطه آغاز و نه کانسپتچوال، بازتعریف کند. این وضعیت خود به معنای عقب نشستن از قبل از اجتماع سیاسی است. گویی اجتماع سیاسی مستقر وا رفته و خیلی تضعیف شده است. و فقط به شرط آغاز مجدد می توان به سمت افق های امید بخش پیش برد. به شرطی که بپذیریم همه چیز باید از نو آغاز شود. تا ثابت نشود، امور، نسبت خیراندیشانه ای به منطق زندگی برقرار می کند، کسی تسلیم آن نمی شود. جامعه از سوال های گوناگون انباشته شده است، ولی این سوال ها نیازمند یک فیلسوف و متفکری نیست که بخواهد به آن ها جواب بدهد. خیر، این ها سوال های وجودی هستند.»
همه در یک دادگاه بزرگ
کاشی در ادامه با اشاره به این که «اگر گمان کنی دیسکورس اسلامی متزلزل شده، می توانید با شاهنامه، یک دیسکورس ناسیونالیستی پاسخگوی وضعیت فعلی باشید باید بگویم تا جایی که، شعرهای شاهنامه در تقابل با دیسکورس مسلط است، برایت کف می زند و هورا می کشد، اما به محض این که از اشعار شاهنامه، یک سازمان فکری درست شود و بگویید که شما مکلف به فلان هستید، بلافاصله شما طرد می کند و هیچ تکلیفی نمی پذیرد. قبول نمی کند که او را از یک قید به قید دیگر ببرند. زندگی گراها می گویند می خواهیم این کار را انجام بدهیم اگر اسم اش آزادی است، بسیار خوب است، اما اگر بخواهی بگویی نظر جان لاک و بنتام راجع به آزادی این است و این را در زندگی بیاموز، بلافاصله به شما می گوید پی کارتان بروید.»
این استاد دانشگاه با تاکید بر این که از این رو «همه کانسپت ها ، مفاهیم و مواریث امروز در مقابل یک دادگاه بزرگ قرار دارند، آن هم دادگاه زندگی است» گفت: « از این رو همه با توجه به شرایط باید خود را بازتعریف کنند. حتی ارائه یک درک رحمانی از اسلام تکافوی این وضعیت نمی کند. کار بسیار سخت تر از این حرف ها است که فکر کنی یک دستگاه مفهومی می سازید، و بر اساس آن افراد را متقاعد می کنید. کار فقط کانسپتچوال و مفهومی نیست، بلکه پرکتیکال هم هست. یعنی در میدان و فرصت های تاریخی و زندگی باید رویدادهایی رخ بدهد، و در متن آن رویدادها این ها بیایند حاضر بشوند صداقتشان را اثبات کنند، به این معنا که به راستی مددکار هستند. و الا جامعه بدون اخلاق، بدون هنجار، و پیوندهای بالنسبه مشترک، مستقر نمی شود.»
او افزود: «بنابراین ما در یک نقطه آغاز قرار داریم. این نقطه آغاز به مراتب رادیکال تر و مهم تر از عصر مشروطه است. در عصر مشروطه نخبگان نقش ایفا می کردند. این در حالی است که اکنون با کف و متن زندگی روزمره روبه رو هستیم. متن زندگی روزمره و منطق معنا گریز متن زندگی روزمره، قدرت گرفته است. و هر کسی که بخواهد نقش روشنفکر، متفکر، نخبه،و یا نمایندگی سیاسی این مردم را برعهده بگیرد، باید از طریق این متن زندگی روزمره که قدرت و قوت زیادی تحصیل کرده است خودش را اثبات بکند و این کار بسیار دشواری است. نیازمند زمان است. با سرعت هم این موضوع حاصل نمی شود. جامعه دارد خودش را به نحو تازه ای، تعریف می کند. از این رو این نقطه آغاز است و مسیر طولانی ای پیش روی ما قرار دارد. ما می رویم که جامعه دیگری بشویم. و افق هایش امروز پیچیده و مبهم است. اما آشکار است که نقطه عزیمتش در کجا قرار دارد. بنابراین عنوان سخنرانی ام «زندگی روزمره، دولت، و جامعه مدنی» است. »
چکیده پسینی
در آخر کاشی، تاکید کرد که « جامعه ما از یک درک اریستوکراتیک از جامعه مدنی، که بین دولت و فرد قرار دارد، و ثقلی اریستوکرات به جامعه مدنی و بازیگران جامعه مدنی می داد، عبور کرده است. امروز فرد بدون نیاز آن طبقه نخبه در متن ارتباطات زنده روزمره اش یک جامعه مدنی مقتضی نیازها و زندگی ملموس خودش تولید کرده که اکنون تک تک ما باید برویم، در دادگاهش شرکت بکنیم و خودمان و کانسپت ها و مفاهیم و باورها و مواریث مان را بازتعریف کنیم.»
بیشتر بخوانید:
نوبت قدرت گیری مردم است آن هم پس از دو انقلاب جز آرزوی مرگ یکدیگر را در سر نمیپروریم فیلمبردار آن مادر، خود یک قربانی است محمد جواد کاشی: حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد میشود / زورآور هر چه تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است سویه زنانه انقلاب محمد جواد کاشی: حماس هم سرکوب شود، حماس دیگری متولد میشود / زورآور هر چه تجهیزات جنگی قدرتمند داشته باشد، ضعیف است216216
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1899561